ایزی بل در حال متورم شدن بود ، تنها در محل زندگی خود. همراه او آمد ، بنابراین ایزی طرح کوچکی را کثیف کرد ، زیرا ایزی فهمید که آن بچه چقدر از کار خارج شده است. او برای پرکردن خلاء زندگی اش به آن وسعت زیاد و بسیار تاریک نیاز داشت. او یک بار در دستانش بود ، خدا را لعنت کرد ، به مدت طولانی چگونه بدون آن کار کردم. با پخش گسترده ، موش به طرز غیرقابل وصفی به داخل رانندگی کرد و دیافراگم کوچک و محکم ایزی را پر کرد. هنگامی که مو در استخوان خود حرکت می کرد ، تا انتهای مغز او ، ایزی ناله می کرد. ایزی فریاد کشید و خاموش گی زوری و خشن کرد ، در حالی که مو مانند ماشین پیچیده بود ، تا زمانی که این مرد مایل به منفجر شدن بود. روی صورت من ، ایزی از او درخواست کرد ، زیرا مو باید تقدیر خود را کنار بگذارد. آه ، او با لبخند دیگری موافقت کرد ، نتیجه این شد که گوجه از صورت ایزی جدا شود. ایزی به قدری خوشحال بود که از وزنه 10 کیلویی مشکی بزرگ و پوشک های پوشک پوشیده استفاده می کرد و مقدار کمی بیشتر از آن را به دست آورد تا بتواند یک غذای دیگر بخورد. یوم