من در حال قدم زدن در سراسر پارک بودم که متوجه شدم یک عیار پرنده در حال پرواز بادبادک است. آن بچه گفت سکس زوری خواهر که اسمش آسمانی تر است و چشمانی زیبا دارد. او به من گفت که او بادبادک می سازد و آنها را برای نوعی می فروشد. او برای پول تلاش می کرد ، بنابراین تصمیم گرفتم کمک کنم. من او را متقاعد کردم که با من برای کمی پول به هتل برگردد. خیلی زود بعد ، او برای برخی از گونه ها ، کفش های زیبا را نشان می داد. سپس ، او مقدار کمی پول بیشتر به من استریپتید داد. بعد ، برای پول بیشتر ، او دستگیره من را مکید و پاهایش را برای انجام کارهای لعنتی باز کرد. من او را در محوطه تقدیر عزیزم کوبیدم و آب چپق را روی صورت جذابش لعاب دادم. خوش بگذره.