بیرون بودم و داشتم از هتل خود کمی آب می گرفتم که متوجه این دختری شدم که واقعاً استرس داشت. این نوزاد کمی عصبی به نظر می رسید ، عینک های ضخیم و قسمت بالایی از مخزن گشاد با پیراهن جین پوشیده بود. او با تلفنش دور ماشین من آویزان بود و واقعاً عصبانی به نظر می رسید. پرسیدم آیا به کمک احتیاج دارد یا نه و فقط سرش را تکان داد. فقط وقتی تلفن را قطع کرد از بی ادبی اش عذرخواهی کرد. تماشا کنید ، این ناز خجالتی واقعاً به انواع خاصی نیاز داشت- آیوی هاله خودش را معرفی کرد و ترشی را که در آن بود به من توضیح داد: اجاره اش به سر رسید و او سعی می کرد تلفن خود را بفروشد. آیوی پیشنهاد داد گوشی خود را به من بفروشد ، اما من سکس زوری دردناک زیاد از آن استفاده نکردم. من متاسفم برای این عوضی ، تا زمانی که او مرا وادار کرد که نتوانم رد کنم: تلفن و لذت مفرط! آیوی پیشنهاد داد که ما به اتاق هتلم برگردیم ، جایی که او به من نشان می داد که چقدر بدجنس است-با برهنه شدن و به زانو دراز کشیدن تا مشتاقانه سرم را به سرم بزند! به محض این که برگشتیم ، این بچه مایل بود فریب بخورد ، زیرا او تظاهرکنندگان شاد و مهارت های غیرقابل درک خود را نشان می داد و من نمی توانستم منتظر بمانم تا شکاف تنومند و جذاب او را بکوبم و دیک-و پول-را به او بدهم. -او سزاوار بود!