من از اینکه شرکت من اینقدر خوب عمل نمی کرد ، احساس افسردگی و ناراحتی می کردم. بازار نیز به رشد ما کمک نمی کند. در مدتی که وودو در حال صرف ناهار برای من بود ، با یکی از کارکنان دیگرم صحبت کردم که مدتی بعد او را لعنت کرد. آن نوزاد درباره بزرگترین جوک خود به من گفت و داستان سکسی کردن زوری من می خواستم بررسی کنم که آیا این درست است. به هر حال من نیاز داشتم که من را بردارم وودو می داند که شرکت ما در حال برنامه ریزی برای پشت سر گذاشتن است ، بنابراین این کار آماده انجام هر کاری است که برای حفظ شغل خود لازم است. به او گفتم نیاز به یک کمک کوچک دارم تا احساس بهتری داشته باشم. او فقط آنچه را که من می گفتم دریافت نکرد تا زمانی که کوفته هایم را بیرون آوردم. پس از آن من نیازی به گفتن چیزهای زیادی به او نداشتم ، اما با زبان سوراخ الاغم را برداشته و مرا مجبور ساخت. میله او بسیار بزرگ بود و من به دلایل بیشتر و سپس کار ، از حقوق و دستمزد او جلوگیری می کنم. دیک او می آید یکی از ابزارهای دفتر من می شود.