در حال رانندگی از کنار پمپ بنزین بودم که با استفاده از تلفن پرداخت ، غنیمت ارزشمندی را مشاهده کردم. من همین الان یک دور بر می گردانم ، ماشین را پارک می کنم و با کندی به راه خود می پردازم. من مشاجره او را با دوست پسرش که او را مجبور کرده بود شنیدم ، بنابراین می دانستم که درصد بالایی از شانس این را دارم که سوراخ صورت خود را با جنگجوی مندینگو پر کنم. بعد از همه دلپذیری ها ، من همه چیز را برای وئورونیک در چشم انداز قرار دادم. آن نوزاد بی سرپرست بود ، حدود 45 دقیقه دورتر زندگی می کرد ، پول نقد نداشت و دوست پسرش او را کنار گذاشت. سپس فیلم زوری به او نوعی الاغ دلربا پیشنهاد دادم ، او قبول نکرد اما یک بار شروع به نشان دادن بنیامین هایی کرد که نظرش عوض شد. ما به یکی از مخفیگاه های دوستان قبلی ام رفتیم. شلوارم را شل کردم و سپس توپ کوچک را در حفره کوچک منقبضش غیرقابل تشخیص کردم.