من یک مادر وحشی را دیدم که هفته آخر تنها در یک کافه نشسته بود. اسمش استیسی بود و این بچه وقتی داشت بهش نزدیک می شدم داشت از تلفن در می آمد. وقتی در دوربین اول با او برخورد کردم ، او با من برخورد کرد وقتی فکر می کرد من پاپاراتزی هستم. ظاهراً همسر او شخصیت برجسته ای بود که او مدام سعی می کرد به آن افتخار کند. بعد از اینکه او را متقاعد کردم که کمتر می توانم به گل میخش اهمیت بدهم ، او باید به من بگوید که توسط یک متحد فیلم سکسی خشن زوری که قرار است با او ملاقات کند ، برخورد می کند ، بنابراین او هیچ کاری نمی کند. استیسی با شوهرش خیلی مشتاق بود زیرا این بچه با پرستار بچه فرار کرد و او را بدون لذت رها کرد. او به دنبال دریافت پاسخ به او بود و من فقط راه را می دانستم. من به او پیشنهاد دادم که برای یک زمان خوب و فرصتی برای انتقام گرفتن به خانه من بیاید ، زیرا دیدم او در تمام مدت به بالا و پایین من نگاه می کند. این شیر گرم داغ را در شلونگ از دست ندهید. استیسی یک بازی عجیب و غریب بود!