خواهر کوچک دوستانم را از مدرسه به عنوان لطف گرفتم. وقتی او را به خانه رساندم ، آن بچه پرسید که آیا می توانم در انجام تکالیف ریاضی به سرعت به او کمک کنم. من به او گفتم که این کار به اندازه طولانی بودن و سرعت آن خوب است بکن بکن زوری ، زیرا باید دوباره به سر کار بر می گشتم. وقتی داخل بودیم ، او گفت نمی تواند آن را کشف کند. او مرا فریب داد که به داخل بیایم زیرا او همیشه من را می خواست. او به سرعت به من نزدیک شد و من به نوعی مات و مبهوت بودم. او شروع به مالیدن دانگ من کرد که فوراً سخت شد ، بنابراین گفتن اینکه نمی خواهم بمانم دشوار بود. او به من گفت که زحمتش قصد ندارد در مدت کوتاهی به خانه برود و 18 ساله بود. چنگالش خیلی محکم بود من احتمالاً دومین نفری بودم که او را تمرین داد. می خواستم خیلی زود تقدیر کنم. من او را تا حدی که گربه در سراسر دیک من کرم کرده بود پیچیدم و سپس با بار زیادی تقدیر صورتش را شل کردم.