من هفته گذشته چنین مدل وحشی ای را کشف کردم که فقط روی کاپوت می چرخید. آن نوزاد در جلوی محل زندگی خود علامتی برای فروش روی قایق نصب کرده بود. معلوم می شود که او یک همسر در زندان دارد و به دنبال خلاص شدن از شر چیزهای او بود زیرا این بچه قصد داشت در این مدت مدتی دور باشد. او تعدادی موتورسیکلت در پشت داشت تا داستان زوری همینطور خودنمایی کند. می خواستم همه چیزهایی را که او پیشنهاد می داد تماشا کنم. یک بار او مرا به سوله برد و از او در مورد قرار ملاقات پرسیدم. او احساس نمی کرد که من پول را بیرون کشیدم. من می خواستم که او کالاها را به من نشان دهد و مذاکرات زیادی طول کشید اما در نهایت قدرت پول نقد بر همه چیز غلبه کرد. این عجیب و غریب کوچک سر شگفت انگیزی به من داد و سپس با لعنت کردن او بر موتور سیکلت شوهرش ، آن را بالا بردم. این یکی گرم و بخار بود!