ملودی را کشف کردم که جلوی یک مرکز تجاری آویزان بود و سعی می کرد یک تماس تلفنی برقرار کند. من شروع به صحبت با او کردم و آن کودک توضیح داد که او سعی می کرد قبض تلفن همراه خود را قبل از قطع کردن آن پرداخت کند ، اما هیچ گونه راهی برای پرداخت آن نداشت. او منتظر سواری بود ، اما به نظر نمی رسید گاييدن زوري که آن سواری در راه است. بنابراین ، من پیشنهاد دادم که او را سوار کنم و در مورد مشکل پولی او کمک کنم. او در روز اول تمایلی نداشت ، اما بعداً تصمیم گرفت با من بیاید. در ماشین ، با او قرارداد بستیم که بیاید در محل من قرار بگیرد و فاک کند ، تا بتواند قبض تلفنش را بپردازد. او دختری بود با خربزه های دوست داشتنی زیبا و وازو شایان ستایش. من آن واژن را کوبیدم و آب چپا را روی صورت جذابش پاشیدم.