من همیشه در مورد داستان هایی از بچه ها می روم که قصد دارند به خانه های غول پیكری با همسرانی تنها و ساكن برسند كه در طول روز هیچ كاری انجام نمی دهند. وقتی اشتباهی رخ می دهد ، آنها با پسر نگهدار تماس می گیرند تا آن را برطرف کند و در نهایت به آنها لعنتی برسد. خوب ، تانیا همسر خانه نبود. این بچه کاملا متناقض بود. او بدون خانه بزرگش تجارت شخصی خود را اداره می کند. من داشتم وسایلم را جمع می کردم چون همه چیز لازم برای پایان کار را نداشتم. او دوباره مرا متوجه شد و به من گفت باید دیر وقت بمانم. او به من نیاز داشت تا کارم را تمام کنم زیرا نمی توانست برای انجام وظایف شغلی خود آنلاین دریافت کند. من به او گفتم این اتفاق نمی افتد. او رئیس بود و می دانست که برای انجام کار باید چه کار کرد. او جاک مرا گرفت و من را به داخل کشاند. من همه متعلق به او بودم و او کنترل را در دست داشت. وای ، taanya کاملاً عجیب است. دمدمی مزاجی وحشی او کار شفاهی فوق العاده خوبی را انجام داد که مردی می توانست تصور کند. اگر او قبلاً یکی از شرکتهای آموزش کار مشاغل خود را راه اندازی نکرده است ، نیاز دارد. Taanya تمام خروس من را می مکد و لگد می زند و سوپر زوری از من می خواهد که بهتر از مهارت های سیم کشی خود را فاک کنم. من مایل بودم مدارهایم را قبل از این که او حتی غرق شدن وانگ من را بلعیده بود ، به باد بدهم. من نمی خواستم این شغل را از بهشت از دست بدهم ، بنابراین تا زمانی که او تمام صورتش را خواست ، ایستادگی کردم. من هرگز به یک تماس معمولی خانه دوباره نگاه نمی کنم.