بروس وارد این مرکز تجاری لباس های قدیمی شد تا سعی کند منشی کارخانه ای را که در آنجا کار می کرد انتخاب کند. این پسر به او گفت که او به دنبال چیزی برای مادرش برای روز مادر است. پس از سکس زوری تهران مدتی به او گفت که واقعاً می خواهد شلوار بخرد. مخصوصا شورتش آن نوزاد آن ها را به او فروخت و آنها را همان جا برد. در حالی که دستش را زیر کت و شلوارش می گذارد ، به او لباس نشان می داد. او او را متوقف کرد ، اما نتوانست آن لبخند را از روی صورتش پاک کند. او روی شکاف مرطوب ناز او در پشت مغازه خورد و خیلی زود بعد ، آنها در آپارتمان برگشتند. او آن میله را مکید و پیچ کرد. او بیدمشک را لعنتی کرد و آن را در سراسر چهره زیباش چرخاند. او مجبور شد برای بردن بچه هایش برود.