برادر بریک ما را به بازی فوتبال خود دعوت کرد که سرانجام پس از گشت و گذار در اطراف پارک ، یک سعدی ، دختر بچه لاتین ، به ما اطلاع داد که بازی لغو شد. این بچه به تنهایی بود ، بنابراین ما او را متقاعد کردیم که به محل ما برگردد. سعدی محافظه کار بود ، اما یک بار که دانگ آجری در گلو داشت ، به یک عجیب و غریب تبدیل شد. او به طرز ماهرانه ای روی آن لغزید و سپس التماس کرد که مته را دریافت کند. آجر بی وقفه واژن منقبض شده مینیاتوری او را مورد ضرب و شتم قرار داد و سپس تقدیر خود را در سراسر اپارات سکس زوری بدن کوچک و صورت زرق و برق دارش ترشح کرد.