بریانا بنکس پسر نادری اش را خفه کرد و مار شلوار یک چشمش را خفه کرد. همانطور که این کودک به او خیره و غیرقابل تصور بود ، احساس کرد شعله ای در درون او داغ شده است. او بی سر و صدا وارد شد و اقدام بازیگوشانه خود را آغاز کرد. او می دانست که نمی تواند فقط آنجا بایستد و ببیند ، بنابراین او را سگ سگ شگفت زده کرد. آن مرد پرید ، اما او اجازه نمی داد جایی برود. بریانا به طرز فریبنده ای او را مجبور کرد اسباب بازی سرگرم کننده سکص زوری اش را به او نشان دهد. هیچ دعوای بیشتری در او وجود نداشت زیرا او با یک دست و دست دیگر دستگیره خود را نوازش می کرد. هیچ مانعی وجود نداشت چون صورت او خروسش را پیچید. در حالی که مهره هایش به چانه او برخورد می کردند ، در پشت سر او دفن شد. کلوچه او بعد از برخورد با انگشتانش منفجر شد. این تازه آغاز کار بود زیرا آن دو نفر به رابطه نامشروع خانوادگی خود ادامه دادند. وقتی اتاقش تمام شد ، چندین نقطه خیس شده در اتاق او وجود داشت.