پس از یک شب پرتلاطم و شکار سخت در شیرخوار ، من کاملاً خسته بودم و به همان ترتیب ناموفق بودم. دوستان من سعی کردند به من روحیه بدهند و وقتی از lynda عبور کردیم ، در راه دستیابی به غذای صبحانه بودیم. این نوزاد توسط همسایه من استخدام شد تا کارهای خانه داری و پرستاری را انجام دهد. او از مرکز تجاری خواربار فروشی بر می گشت و کمی ناراحت بود زیرا آنها او را متهم کردند که می داند باران می بارد و همچنین می دانند که ماشین ندارد. به محض اینکه بهانه متأسف او را برای چتری که توسط هوای وحشتناک و بارانی فلوریدا تکه تکه شده بود دیدم ، فقط باید به او پیشنهاد سوار شدن را می دادم. او به من گفت که آنها در زمانی که او در حال خرید مواد غذایی بود از خانه خارج شده اند و اکنون باید در بیرون از خانه زیر باران منتظر بماند تا آنها برگردند. من به او گفتم این غیرقابل قبول است و به او اجازه دادم که منتظر من در خانه من باشد. این به من زمان کافی داد تا از خماری خود رهایی یابم و درست کار کنم تا بتواند به من عشق بورزد. او می دانست سکس زوری عمه عالی ترین راهی که می تواند زمان را بگذراند این بود که به من واژن مکعبی دلپذیر بدهد. بارها متوجه شدم که او به من توجه می کند و در نهایت این شانس را داشتم که در تمام معاشقه ای که در طول ماه ها انجام می دادم پول بدست آورم.