آوا بدون ذهنش حوصله اش سر رفته بود گاییدن زوری دختر و به سختی می توانست بفهمد آن نوزاد چه می تواند برای سرگرم کردن خودش انجام دهد. او سرانجام به این فکر رسید که با تلفن خود چند عکس خطرناک از خود بگیرد و آنها را به مهمانی که مدتهاست برایش جذاب بوده است بفرستد. آن پسر عکسهای آوا را دریافت کرد که کمی با یک شلوار فوق العاده پوشیده بود و او آنقدر آن طرف را کشید تا او بتواند چروک تنگ و جوانش را تماشا کند. سریع رفت و آوا او را وارد اتاقش کرد. او نگران بود که والدینش آنها را در اتاق بدجنس کنند ، اما او به او اطمینان داد که آنها تمام راه را در طرف دیگر خانه قرار داده اند و آنها هیچ وقت به خود زحمت نداده اند که بفهمند او در آنجا چه کار می کند. لحظاتی وجود داشت که او مطمئناً فکر می کرد آنها با نحوه ناله او او را خواهند شنید ، اما آنها با اسکات آزاد شدند.