اشتون در هنگام استراحت ناهار در خانه در مورد مسائل تجاری با تلفن صحبت می کرد. شخص تعمیر و نگهداری آمد تا به او بگوید که آن مرد با شستن ماشین در راه تمام شده است. آن بچه گفت که بیا داخل تا بتوانند در مورد مشاغل دیگر صحبت کنند. او توضیح داد که همسرش در کانادا است و شغل مهمی دارد که باید از آن مراقبت کرد. او نیاز به حفاری داشت و او دانگ او را گرفت. شروع کرد به مکیدن خروسش. او قاشق های غول پیکر خود را بیرون آورد سکش زوری و او فوراً شروع به فشار دادن آنها کرد. او شکاف بامزه ناز خود را کوبید و در تمام این انبه های بزرگ آب میوه گرفت.