آریانا از بازی با بچه های کوچک خسته شده بود و حاضر بود یک دانگ غول زوری سک پیکر داشته باشد. این روز روزی بود که خیال او محقق می شد. آریانا روز خود را برای آماده شدن ، آفتاب گرفتن و ایجاد خطوط تماشایی برنزه سپری کرد. آن کودک بی رنگ با افتخار خود را نشان داد و ما بدن جوان و انعطاف پذیر او را با لرزاننده های بی عیب و پاش و قطره چکان دیدیم. آریانا پر از انتظار بود ، بنابراین خودارضایی کرد تا جانی به آنجا برسد. او بسیار آبدار و آماده بود. در مدت کوتاهی که جانی را دید ، آریانا به دنبال خروسش رفت. او به طرز دلپذیری شگفت زده شد و خوشحال شد که سرانجام بزرگترین خروس برای ضربه زدن و لعنتی داشت. جانی آن گربه را کوبید ، زیرا آریانا رویای خود را زندگی می کرد. او سرانجام یک بار که صورتش خیس خیس شده بود راضی بود.