لیندا یک شیطان کوچک حیله گر و شاخدار بود. او می دانست که برادرش قرار است مهمانی داشته باشد و شخص خاصی قرار است در خانه بماند. او منتظر بود تا پرستون ظاهر شود تا بتواند روی خروسش مهمانی بگذارد. او تقریباً تله ای ایجاد کرد که اکثر مردان نمی توانند از آن خارج شوند. او در حال بازی با خودش بود و مطمئن شد که پرستون او را شنیده است. او با تعجب به او گفت که چه خبر است زیرا خانه خالی بود. او مطمئن نبود چه باید بکند ، بنابراین لینا برنامه خود را دنبال کرد. پرستون به دام افتاده بود و تنها راه نجات دادن خروس به او بود. بچه های لیندا آنقدر بزرگ و محکم بودند که به معنای واقعی کلمه نه گفتن غیرممکن بود. آنها به خاطر ارزشش لعنت کردند امیدواریم بار عظیم در سرتاسر او به شما کمک کند تا به کسی نگویید.