لوی در شکار معمولی خود با یکی از شرکای جنایتکارش بود و آنها تصمیم گرفتند راهی را برای دویدن انتخاب کنند که به دلیل داشتن ترافیک مدل های عالی در آنجا اجرا می شود. درست در زمانی که آنها می خواستند آن را ترک کنند ، وردوک های آماندا به تندی آمدند و به همین ترتیب دور نایستادند تا حرکت های زیرزمینی خود را آغاز کنند. لوی و رفیقش طرحی برای حمله طراحی کردند و آن را اجرا کردند. آن مرد از او پرسید آیا آن نوزاد مکانهای خوبی برای تهیه اسموتی یا آب میوه پروتئینی عالی با ترشح گندم دارد؟ او گفت که او از شهر خارج است و متأسف است که نمی تواند کمک بیشتری داشته باشد. این تنها چیزی بود که او برای شکستن یخ و شروع گفتگو با او لازم بود. او اهل این منطقه نبود و صرفاً در شهر حضور داشت تا در یک مسابقه بدنساز شرکت کند. شوهرش خیلی از تلاش های او حمایت نمی کرد و به دلیل عدم حمایت او از او بسیار عصبانی شد. لوی می دانست که "جهنم مانند زن تحقیر شده خشم ندارد" و از این اطلاعات جزئی به نفع خود استفاده کرد. طولی نکشید که یک بار مالیات وی به اندازه کافی برای کار با او بود و او از شنیدن ناسزاگویی که او در طول جلسات شرورانه خود ادامه می داد شگفت زده شد.