لوی برای معاینه معمول به پزشک مراجعه کرد و در نهایت به کریستال ، پرستار بور و داغ ، یک بررسی دقیق کرد. این نوزاد تقریباً همین الان لووی را تشخیص داد و تکه ای از او را می خواست. او که ازدواج کرده بود و مادر بود ، در سال اول مردد بود ، اما کریستال با درک این امر یک بار در زندگی ، به دنبال آن رفت. او سعی کرد احساسات خود را خجالت زده نگه دارد ، او گفت احتمالاً بعد از شیفت کاری اش برای صحبت صحبت کرده است. لوی می دانست که اگر او ظاهر شود ، همه چیز تمام شده است و آنها مطمئناً لعنتی خواهند بود ، بنابراین این ناراحتی با آن همراه شد. کریستال بعد از شیفت به خانه آمد و لحظاتی بعد ، آنها روی تخت بودند و در حین بوسیدن بوسه ای می زدند که لوی در حال مالیدن قاپچی کریستال بود. سپس اسکراب هایش را کشید تا بزرگترین سوراخ الاغ با ظاهر زیبا ظاهر شود. لوی نتوانست به او کمک کند و صورت خود را در آن فرو برد. این دو نفر به زبان ادامه می دهند ، بدن خود را می بلعند و فک می کنند ، زیرا ثابت شد که آنها یکی دیگر از متخصصان آناتومی هستند. طبق سنت ، لوی قبل از رفتن کریستال چهره کاملی به او داد.