لوی در زمان مدتی که آن شخص به تعطیلات رفته بود از یک نوار محلی مراقبت می کرد ، بنابراین من تصمیم گرفتم دوربین را روشن نگه دارم و امیدوارم که ما اقدامی انجام دهیم. من تازه داشتم تسلیم می شدم که دلس ، یک مادر کلمبیایی وحشی ، در فضای بیرون سالن نشست. او به پایش پرید ، دستور او را گرفت و ناامید برگشت چون در برقراری ارتباط با او مشکل داشت. آن نوزاد به او چشم دوخته بود و واقعاً معاشقه می کرد ، اما او نمی دانست چگونه می تواند با یک مانع بزرگ زبانی مانع از این راه شود. زبان اسپانیایی که از مدارس انتخابی زبان دوم دبیرستان انتخاب کرده بودم بسیار زنگ زده بود اما زمانهای ناامید کننده نیازمند اقدامات ناامید کننده بود. درشت شگفت انگیز بود ، اما ما توانستیم کمی پیشرفت کنیم و لوی با کمک من به شلوار خیس شده او راه پیدا کرد. این میلف در سراسر میله می چرخید و مثل یک قهرمان بر لوی سوار می شد.