لوی مجبور شد خودروی ماهیچه ای کلاسیک خود را تعمیر کند ، بعد از اینکه رفیقش دستش را پاره کرد و به نوعی به موتور آسیبی وارد کرد. این کارخانه آن را به یک فروشگاه واقعاً ارزشمند که متخصص اتومبیل های عضلانی کلاسیک است برد و به او گفتند که تعمیر آن چقدر هزینه دارد. خبر بد در شرف بهبود بود ، زیرا صاحب مغازه در آنجا نبود ، اما همسر بیگانه و عصبانی او بود. این کودک به دلیل اینکه مراقب بچه ها و کارهای خانه بود ، او را مجبور به اداره مغازه کرد و اوقات فراغت خود را با رفقای داغش کوتاه کرد. به عنوان نکته اصلی ، او سرمایه اولیه را برای باز کردن مغازه از والدینش دریافت کرد و او هنگامی که متوجه شد او نیز به او خیانت می کند ، از این بدحالی بیمار شده بود. لوی فقط در تلاش بود تا او را مجبور کند قیمت تعمیر را پایین بیاورد که ناگهان ایده روشنی برای استفاده از لوی به عنوان بازپرداخت در برابر شوهر وحشتناکش پیدا کرد. لوی موظف شد و با یک تعمیر کار اجباری کنار آمد تا با رابطه جنسی دهانی و ضرب و شتم شدید همراه شود. فکر نمی کنم اگر ماشینش یک بار دیگر خراب شود دیگر بتواند از آن مغازه استفاده کند.