لوی مرا به مغازه ای صدا زد. جایی که آن پسر در حال پر کردن دوستش بود که مجبور شد برای یک نوع اورژانس ترک کند. من تمایلی نداشتم که تمام روز در یک مغازه لنگ سر بزنم ، اما وقتی اشاره کرد که چند دختر وحشی برای خرید به آنجا می آیند ، علاقه من را برانگیخت. وقتی به آنجا رسیدم ، خیلی زود حوصله ام سر رفت و قصد داشتم آنجا را ترک کنم ، هنگامی که رزی در جستجوی لباس زیر زنانه برای پسر خود بود که بچه به تازگی به سمت لوی کشیده شد و از او پرسید که آیا او را برای همسرش امتحان می کند ، مقدار بیشتر یا کمتر همان اندازه و ساختار. من فکر می کنم لوی می خواست فروش داشته باشد زیرا او رفت و آن را برای او امتحان کرد و او به اتاق تعویض درست در مرکز همه چیز رسید. او بیرون آمد ، او او را وادار کرد وسایلش را محکم بچرخاند و اساساً با برخورد با لووی همان جا و آن موقع به باد احتیاط کرد. او به سادگی نمی توانست این شانس را داشته باشد که با مردی بسیار جذاب تر از شوهرش باشد. حرفهایش نه من هاها