لوی و پرستون جلوی یک رستوران در حال معاشرت بودند که متوجه شدند مامانی با بزرگترین کیسه های شیر از راه رسیده است. لوی او را برگرداند و این نوزاد گفت که نام او آلکسسیس است. او توضیح داد که اخیراً طلاق گرفته و مایل به مهمانی است. او توضیح داد که او یک سرگردان بود و در مدت کوتاهی پس از آن ، پرستون ماشین را مجبور کرد تا به محل اقامت برگردد. الکسسیس رانندگی کرد در حالی که کوزه های بزرگ او را نشان دادند. وقتی با قوطی های عظیمش بازی می کردند ، او سکسی و خودآگاه می شد. یک بار که آنها به خانه برگشتند ، او در حالی که بچه های بزرگش تکان می خوردند ، با دستگیره دیگری در گلو ضربه زد. او عاشق آن بود و بیدمشکش همه جا جار زد. او با آب لیمو روی تمام صورتش پخش شد.