لوی و یار معتمدش در اتوبان سریع به سمت سالن تئاتر حرکت می کردند که یک مادر الاغ عظیم در ناراحتی آنها را به پایین نشان داد. هانتر منطقه را مورد بررسی قرار داد تا مطمئن شود که طعمه hawt بخشی از راه اندازی ماشین نیست. خوشبختانه ، ساحل صاف بود ، بنابراین لوی و همدستش به ساق پا رفتند. بعد از خوشحالی ، او را به داخل ماشین دعوت کردند. نیکی فاش کرد که دوست پسر او در مورد همسرش اطلاعاتی کسب کرده است. آن مرد بدون ماشینش به او لگد زد و با کیفش پیاده شد. لوي دست كمكي داد كه آن نوزاد قبول كرد و در مدت كوتاهي كافي ، خود را در كنار او با يك دستگير سخت در سوراخ شگفت انگيز صورتش يافت. لوی کل غنیمت بزرگ را در سراسر اتاق نشیمن حفر کرد و سپس او را خیس خیس به راه فرستاد.