لوی همیشه در حال لطف کردن به همه دوستان خود که مشاغل خود را دارند ، گیر می کند. من همیشه از او می پرسم که چرا این شغل با آن همه کارهای عجیب و غریب اذیت می شود و به من توضیح داد که چگونه به او این امکان را می دهد که در همه این مکان های کمی شناخته شده شکار میلف کند. وقتی او به من گفت این بار یک مرکز تجاری سیگار است ، من فکر کردم او بالاخره مشتاق خفاش شده است. من قسم خورده بودم که او قصد دارد با این جدیدترین فروشگاه سیگار برگ کوتاه بیاید و فقط به این نتیجه رسیدم که می توانیم با هم معاشرت کنیم ، آب دهانمان را بخوریم ، کمی استخر تخلیه کنیم و چند مکعب بکشیم. دقایق به ساعت و ساعت به روز تبدیل می شود ، اما در روز سوم ، شاونی وارد خانه شد تا بعد از ترک کار نوشیدنی بخورد و استراحت کند. ما فکر می کردیم که این بچه از این بابت افسرده می شود ، اما او راضی بود. او این کار را فقط برای سرگرم كردن و زندگی با بزرگترین نفقه اش انجام داده بود ، اما رئیس با مشتی لمس نامناسب کمی دست و پا زد ، بنابراین او بدون او سیلی به موجودات زنده زد و آن را رها كرد. شاونی نه فقط همین حالا شروع به معاشقه با لوی کرد. گمان می کنم که او وارد آن مغازه شد تا بتواند شانس خوشبختی را کشف کند و روز خود را بسازد. لوی به طور اتفاقی این مرد بود که یک بار جذابیت را تغییر داد و با او کنار آمد. Shawnie با یک قفسه خوب ، یک wazoo عالی و یک اشتها برای غذای سیری که نمی توان آن را سیر کرد ، یکی از مادران سیگاری بود!