کریستال از زمانی که آن نوزاد به جشن بزرگ تولد یکی از ارزشمندترین دوستانش دعوت شده بود به میامی آمد. او با من تماس گرفت و تماشا کرد که آیا می توانم او را با قرار ملاقات با مهمانی در مدت زمانی که او اینجا بود ، تماشا کنم. من به او می گویم که من از کمک او بیشتر خوشحال می شوم ، زیرا او همیشه در حال ملاقات با او بوده است و می دانستم که این فرقی نخواهد کرد. آن روز فرا رسید و من او را در یک لیموزین سوار کردم و برای برداشتن لوی رفتم. مطمئناً این پسر اصلاً مایل نبود ، یا شاید این بخشی از مانور ملاقات های کور او بود تا مطمئن شود کریستال نگاه خوبی به او داشته است. او بدون اتاق خواب راه می رود و پیراهن لباسش را باز کرده و سعی می کند نقش کازانووا را بکشد. مجبور شدم جلوی خنده خود را بگیرم چون می دانستم او در چه حال است و اگر می خواستم قبل از رفتن به جشن تولد ، رابطه جنسی گروهی کریستال را ببینم ، باید خونسردی خود را حفظ کنم. هرچقدر هم که فکر می کردم دوشی بود ، در واقع کار کرد. لوی از کریستال خواسته بود تا با کراواتش به او کمک کند و در مدت کوتاهی که به اندازه کافی نزدیک شد ، او برای کشتن وارد شد. آنها مغز خود را باند کرده و من توانستم همه اینها را با دوربین بگیرم. ما دیر به مهمانی رسیدیم ، اما من فکر می کنم آنها حتی قبل از بیرون آمدن از درب خانه نیز از شادی خود لذت برده بودند.