کایرا تلفنی با دوست پسرش صحبت می کرد. این دختر بچه به او توضیح می داد که آن پسر چگونه دوست پسر بدی است و او در او بسیار دیوانه بود. صدای زنگ در را شنید و در را جواب داد. برادران بالغش تلفن همراه او را در آنجا فراموش کردند. کی یرا به او گفت در مدت زمانی که تلفن را کشف کرده است به داخل بیاید. ژاکت و شلوار پوشیده بود. او خم شد تا تلفن را بدست آورد و تپه نازک خود را به هوا چسباند. او تلفن را به او داد و توضیح داد که چگونه از دوست پسر خود عصبانی است و از او پرسید که آیا او می خواهد او را بمکد. او به سرعت فندقش را بیرون کشید و شروع به وزیدن کرد. او او را روی مبل گشاد کرد و با چنگ زدن زیبا او ملاقات کرد. او بیدمشکش را کوبید و در تمام صورت زرق و برق دارش آب میوه گرفت.