خلوئی یک کارت اعتباری داشت که پدرش وودو آن را در محل زندگی خود گم کرده بود. این دختر بچه آمد و او را در اتاق خوابش پیدا کرد ، جایی که از او در مورد کارت پرسید و آن بچه گفت که باید در تختخوابش یک صندلی داشته باشد. او به او گفت که کارت اعتباری را پیدا کرده است ، اما بار دیگر آن را گم کرده است. بعد از لحظاتی به او گفت که به خاطر دارد که کارت اعتباری را در شلوارش گذاشته است. او به او گفت اگر او واقعاً این را می خواهد ، باید خودش آن را بگیرد. او به او گفت که نگران پدرش نباشد و او 18 ساله سک30 زوری است. او با احتیاط کارت را گرفت و به سرعت متوجه شد که شکاف طوفانی او چقدر مرطوب است. او نمی توانست به خودش کمک کند ، اما می خواست با بیدمشک مجلل او سرگرم شود. او گازوی حبابی خود را در هوا چسباند و او بیدمشک و گوزن نازش را لیسید. او بلافاصله قبل از اینکه بیدمشکش را بکوبد ، رامد او را مکید. در تمام چهره جذابش شیر شیر خورد. آنها یکی و دیگری صورتی قسم خوردند که هیچ وقت به پدرش نمی گویند.