کلسی مونرو هر روز یکی از دویدن های خود را بیرون می کرد ، وقتی آن نوزاد متوجه یک تلفن روی زمین شد. کلسی آن را می گیرد و به فرار خود ادامه می دهد. یک بار در ساعت بازگشت ، او شروع به بازدید کرد تا ببیند متعلق به کیست. کلسی عکس ها را در تلفن مرور کرد و متوجه چیزی شد که او را مجذوب خود کرد. چند عکس 10 پوندی در آنجا بود که به نظر می رسید متعلق به مالک است. این او را روشن کرد و او تصمیم گرفت یکی را در همان زمان و آنجا سکس زوری واقعی بکشد. در نیمه راه بند او در خانه ای زد. معلوم شد که صاحب حقیقی تلفن است و این چاق تلفن او را پس گرفته است. با این حال ، کلسی اجازه نمی داد این پسر بچه با این تلفن بی زحمت برود. او از او خواست تا با نشان دادن دیک خود ثابت کند که تلفن اوست. همه چیز از آنجا به یک جلسه لعنتی تصادفی تبدیل شد. كلسي بزرگترين وانگ را فشار داد تا سوراخ صورتش ديگر طاقت نياورد. او سپس صداي ماف خود را در چند حالت مختلف كوبيد تا زماني كه بار سنگيني را در سراسر دهان و صورتش دريافت كرد.