به طور تصادفی وقتی رفتم روزنامه سکس از کون زوری بخرم ، به طور همزمان این کاغذ دیواری را دیدم. آن نوزاد به دنبال کار بود ، زیرا ممکن است در این مرحله ژست های باز زیادی وجود داشته باشد. من پسر ارزشمندی هستم و به او پیشنهاد جایگزین دادم. به جای ادامه جستجوی روزنامه ، شاید بتواند بیاید و صدها نفر با من معاشرت کند! ایده اول برای او چندان ارزشمند به نظر نمی رسید ، اما من او را متقاعد کردم که با من برگردد و چند بار در مورد آن صحبت کند. او برای این ایده آماده بود و به محض بازگشت به محل من ، صحبت به حداقل رسید. همه اینها بی مورد بود ، او به من یک شفاهی داد که یک در یک میلیون بود! خوش بگذره!